شب رخ

شب رخ

شبرخ
شب رخ

شب رخ

شبرخ

احساس

عاشقت خواهم ماند بی انکه بدانی ، دوستت خواهم داشت بی انکه بگویم ...
درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی ، گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ...
در اغوشت خواهم گریست بی انکه حس کنی ، در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی ...
این گونه شاید احساساتم نمیرد !!

!!

فاصله بین ما

بین من و تو فاصله غوغا میکنه!
تو به شفافی شبنم روی برگا
من مثل یه برگ زردی که میو فته از درختم
تو مثل طراوت گلای نرگس
روی قلبم من نوشتم بی تو هرگز
بین من و تو فاصله غوغا می کنه
یاد حرفای قشنگت منو رها نمی کنه

مادر

"فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.
 زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت.  مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند.  به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
 مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است.  ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند.  امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
"بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی
دانی که من ماهی دوست ندارم؟"  و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.

 

 

قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه میرفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباسفروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد.
 شبی از شبهای زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابانهای مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه میکند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح."  لبخندی زد و گفت:
 "پسرم، خسته نیستم." و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.

 به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام میرسید.  اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد.  موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم.
 مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد.  در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم.  از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می‏گفت.  نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت:
 "پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه
زنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانهء او قرار گرفت. می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏فرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چون که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:
 "من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این پنجمین دروغ او بود.

درس من تمام شد و از مدرسه فارغ
التّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزیهای مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفهء من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت:
"پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم." و این ششمین دروغی بود که به من گفت.

درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می‏رفتم.
 با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:
"فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم."
و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

 

 

مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید.  به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود.  همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم.  دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهء اعضاء درون را می‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‏شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:

 "گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمیکنم." و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.

 

پستچی

امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد

یا باید خانه مان را عوض کنم

یا پستچی را

تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!

همیشه...


در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ،

در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ،

همیشه دلتنگ توام ...

دلم...

فرقـے نمـے کند !!

بگویم و بدانـے ...!

یا ...

نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

دلــــــــــــــم.....!!!

تو"

" تـــو "

دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،

کلمه ی کـــوتاهی

کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..

جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و

ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*

حس

گـل یا پــوچ؟

دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن

بگذار فقط تصــــــور کنم ..

که در دستانتــــ

برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..

بدرقه

در بدرقــــــه چشمان تو نمیتوان غربت را فراموش کرد و

کوچــــــه سراسر میشود از وداعی عاشقانــــه...

تو...

من تو را نمی سرایم !..


 

تو ...


 

خودت در واژه ها می نشینی ..!


 

خودت قلم را وسوسه می کنی !!
 


 

و شعر را بیدار می کنی !!

هوایت

هوایت که به سرم می زند

دیگر در هیچ هوایی،


نمی توانم نفس بکشم!

عجب نفس گیر است

هوایِ بی توئی!

بند بند

" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..

بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ

با این همه بنــد

چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..


کاش


کاش میدانستی

لحظه هایم

بی تو تنهاست....


حرف .ن.

همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !

نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...

نـ ماندن ِ تو ...

.

.

.

کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ

و خبــری مـی داد از

نـ رفتن ِ تـــو ..

این روزا

این روزها

آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست

که رخت های دلتنگیم را

فرصتی برای

خشک شدن نیست

دل تنگ

من کویر خسته ام تویی نم نم بارون

دلم برات تنگ شده کجائی ای مهربون . .

آن شب

آن شب ...

که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...

تماشا می کرد ...


 

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..


 

نــــور را می جســـتند ...!


 

و اتاقم ..


 

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

دانستم..


تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!

هر روز

هر روز تکراریست

صبح هم ماجرای ساده ایست

گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند

نترس

نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..
چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..

اگه ...بودم

 


من اگه خدا بودم...

اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...

من وتو

من و تو

بین نام من و تو، اندکی فاصله است

 

بین دست من و تو

 

فاصله بسیار است

 

بین احساس من و تو اما

 

ذره ای فاصله نیست

 

درک این جمله مرا می گوید:

 

می توان در گذر از سختی ها

 

یاوری را حس کرد

 

مطمئن بود و یقین پیدا کرد

 

که اگر فاصله را برداریم

 

من و تو

 

یک نفریم

 

بین نام من و تو، اندکی فاصله است

 

بین دست من و تو

 

فاصله بسیار است

 

بین احساس من و تو اما

 

ذره ای فاصله نیست

 

درک این جمله مرا می گوید:

 

می توان در گذر از سختی ها

 

یاوری را حس کرد

 

مطمئن بود و یقین پیدا کرد

 

که اگر فاصله را برداریم

 

من و تو

 

یک نفریم

 

نمی خوام

نمی میرم دیگه واسه نگاه تو
نمی دوزم چشمامو به راه تو
شب شد و بازم ستاره زد تو آسمون
داری به من میگی نرو پیشم بمون

پیشم بمون و بخون و بدون که بدون تو
شاید بمیره دل بی کس من آره به پای تو
توی نمک به حروم وایستادی زل زدی تو روم
دیوونم کردی شیطونه میگه تف بندازم تو روت
اینو رک بهت بگم که تو خیلی پستی
زندگیمو دادم من به پات دستی دستی
حیفه من که تو رو دوستت داشتم بدون هیچ کم و کاستی

ساده میگم برو نه دل نمیدم به تو
زدی دلمو شکستی نمی خوامت تو رو
رد پای خاطراتت رو قلب من نشست
واسه تلافیه حرفا دل من دلتو شکست

خیانت کردی بهم یه روزی می خوری چوبشو
خواهشا خیلی سریع از جلو چشم دور شو
دیگه نمی خوام ببینم ریخت کثیفتو
حیف که همه می گفتن خیلی نجیبی تو؟
آخه نمی دونم چطوری دادم من به تو دلم
............................................
بابا گل بگیر ورودی دلتو تو
که این همه آدم نگن .......تو
دیگه واقعا نمی دونم چی بگم بهت
به جا خوشی باید بره .... تو دلت
آرزوی با من بودنو باید ببری تو گور
همه یادگاریاتو یه جا ریختم دور
چقد اشک ریختی و التماس کردی
گفتی اگه بری می مونه رو دلم دردی
که هرکی ببینه میگه هستی تو وحشی
گذشتی از دل من خیلی .......

نمی میرم دیگه واسه نگاه تو
نمی دوزم چشمامو به راه تو
شب شد و بازم ستاره زد تو آسمون
داری به من میگی نرو پیشم بمون

داری به من میگی نرو پیشم بمون
میگی بشین پیشم و بیا از خودم بخون
میگی نرو من می میرم بدون رنگ چشات
که اگه یه لحظه نگام نکنی من می میرم برات
میگی آیدین من تو رو دوست دارم اینو بفهم
خودتم می دونی هر وقت خواستم بیام اینو بگم
تو نخواستی بشنوی یه لحظه حرفای دل منو
گفتی دروغ میگی من که می شناسمت تو رو

ساده میگم برو نه دل نمیدم به تو
زدی دلمو شکستی نمی خوامت تو رو
رد پای خاطراتت رو قلب من نشست
واسه تلافیه حرفا دل من دلتو شکست

نیلوفر

تویی تو جونم ، می خوام با تو بمونم
تا آخر دنیا ، می خوام از تو بخونم
تویی تو عشقم ، با تو تو بهشتم
کاش می شد باز دوباره ، دست تو دستت می ذاشتم
تو نیلوفر من ، ستاره ی شب من
نشونه ی بهشتی ، تو عشق آخر من
باز از تو می خونم ، تویی تمام جونم
کاشکی بیای کنارم ، بی تو نمی تونم

علیشمس ، وقتی بودی ، من با تو موندم
وقتی رفتی، منم از تو خوندم
بگو چطوری فراموش کنم خاطراتو؟
ببین گلم همیشه می خوام من خاطرتو
آره دوست دارم عاشقتم بی رویه
بدون ، بدونه تو دنیا برام بی معنیه
واسه دیدن تو ، هر جایی میومدم
بی تو من تنهام ، کجایی نیلوفرم

تو بگو تا کی از تو بخونم؟
تا بتونم باز با تو بمونم
رفتی و موندم توی تنهایی
ستاره ی من بگو کجایی؟

زیکو ، بیا برگرد ببین چشام از نبود تو
داره می باره ، شیکسته دل هم زبون تو
بغض تو گلومه ، نمی تونم ساکت بشم
می خوام داد بزنم ، مردمم شاهد بشن
بعد رفتن تو آسمونم ستاره نداره
ببین بغض صدام دیگه صدایی نداره
بهش بگید ممنونم که با من سر کرد همش
با چشای خیسم بهش میگم برگرد فقط

تویی تو جونم ، می خوام با تو بمونم
تا آخر دنیا ، می خوام از تو بخونم
تویی تو عشقم ، با تو تو بهشتم
کاش می شد باز دوباره ، دست تو دستت می ذاشتم
تو نیلوفر من ، ستاره ی شب من
نشونه ی بهشتی ، تو عشق آخر من
باز از تو می خونم ، تویی تمام جونم
کاشکی بیای کنارم ، بی تو نمی تونم

امیر نصیر ، ببین عشقم امشب بغض داره صدام
ببین بازم انگار ظلمته چشات منو مست کرده
ولی هرچند که ، هر روز کمتر شده خاطرات بینو
بهانه ای بهانه ی زنده بودن
تو رفتی و خاطراتت زنده موندن
چه گناهی کردم که بسوزم من به پات؟
خدایا عشق چی بود دادی تو به بنده هات؟

تو بگو تا کی از تو بخونم؟
تا بتونم باز با تو بمونم
رفتی و موندم توی تنهایی
ستاره ی من بگو کجایی

یکی بهش زنگ بزنه

یکی بهش زنگ بزنه بگه هنوز تو فکرشم

بگه هنوز مثل قدیم ناز نگاشو میکشم

یکی بهش زنگ بزنه بگه که میمیرم براش

بگه هنوزم عاشقم عاشق اون طعم لباش

بهش بگین اگه یه روز نبینمش دق میکنم

دلو براش قربونی با دلیلو منطق میکنم

بهش بگین اگه بخواد همیشه عاشق میمونم

تموم شعرامو براش با اشکو هق هق میخونم

یکی بهش زنگ بزنه بگه هنوز تو فکرشم

بگه هنوز مثل قدیم ناز نگاشو میکشم

من بی اون تموم کارم اخه مثل اونو از کجا بیارم

من بی اون تموم کارم اخه مثل اونو از کجا بیارم

طعمه

دارم بهت میگم نرو بار بیستمه

یه روز پشیمون میشی که دیگه نیست طعمه

کاشکی بهم میگفتی اخر قصمو

که یه روزی ممکنه فراموش کنی اسممو

بهم میگی برو وقتی جلوم را بسته شده

وقتی وجودم به وجود تو وابسته شده

ببین طعمه دلشو نسپرده پیشت

که بزاری بری دچار افسردگی شه

بی تو چشای من پر خونه بس که بیداره

اخه میدونی زندگیم به تو بستگی داره

اگه باشی خوبم اگه نباشی یه روانی

میشم که انگاری اصلامال این طرفا نیست

تتلو

بهش بگین اگه بخواد دنیارو اتیش میزنم

اونی که عاشق دو تا چشای ابیشه منم

بهش بگین که همه چیز بهم میریزه وقتی نیست

اگه نباشه حتی مردن دیگه کار سختی نیست

من بی اون تموم کارم اخه مثل اونو از کجا بیارم

من بی اون تمومه کارم اخه مثل اونو از کجا بیارم

مثل اونو از کجا بیارم

 

یاسی

من به تو گفتم که تو می تونی
همیشه توی قلب من بمونی
هرجا باشی کنارمی
می دونم نباشی به یادمی
یاسی یاسی عمر منی
چرا قلبم رو می شکنی
تو بیا تا با هم بازی کنیم
قلبمونو راضی کنیم

یاسی تو هر جایی باشی آخه باز مال منی
من و تو به هم می رسیم چون خواستار همیم
دیگه روزی می رسه که منم تا صد قرن
پیشتم نمی ذارم که بمونه واست غم
اگه حتی بمیرم یا که زنده بمونم
دلیلش وجوده توئه که من زنده به اونم
تو این فکرم که بیام تو رو بدزدم
تا مامان و بابا بیان تو کوچه ها بپرسن
که این دختر ما رو کسی اینجا ندیده؟
آخه دزدی دختر اینجا بعیده
نبینم با غریبه یه گوشه ای تیک بزنی
من وقتی با تو ام انگار که اصن نیست پسری
عاشق تو ام دوست دارم چشای نجیبتو
تو منو دوسم نداری یه کم عجیبه خب
تو بیا با من باش همیشه خوش بگذره
دلم دوست نداره یه روزی فش بشنوه

عشقم با تو می مونم
عمرم قدرتو می دونم
من بی تو می میرم
چشماتو نبینم
تو هر جا که باشی با من
بدون تا ته دنیا باهاتم
با تو من همه دنیا رو دارم
اگه بری من تیره و تارم
من دارم قصمو می گم
به تو حسمو میدم
ولی یادت نره نکنی شیطونی بی من
اگه نباشی لحظه ها نمی گذرن
توی سینه بغضمو نمی شکنم
اگه باشی همیشه می خندم
با همه ی بدی ها می جنگم
من می خوام دوست دارم و تو به من بگی
حالا که دوسم داری پس بزن بریم

تو شدی واسه ی قلب من یه تک ستاره
تنها چیزی که از تو دارم یه عکس پاره
آره کارد زندگی رسید به استخوونم
چون می خوام قلبمو هدیه کنم به دوست خوبم
آره به پوست و خونم تو عادت داری
که دل منو می لرزونی با هر کاری
به من تهمت نزن نگو دروغگو
اینا به ما نمی چسبه همه دروغ بود

الهی که یه روزی بیاد همه حسودا کور شن
منم بیام دستتو بگیرم از اونا دور شم
من دارم می خونم واست از دلم
از من نخواه که دلتو پس بدم
اگه دلو ببری بگیری دست من
منم صادقانه به تو میگم پس یه حرف
من می پرستمت مثله قبله ای واسم
مطمئن باش به کسی دل نمی بازم

عشقم با تو می مونم
عمرم قدرتو می دونم
من بی تو می میرم
چشماتو نبینم
تو هر جا که باشی با من
بدون تا ته دنیا باهاتم
با تو من همه دنیا رو دارم
اگه بری من تیره و تارم
من دارم قصمو می گم
به تو حسمو میدم
ولی یادت نره نکنی شیطونی بی من
اگه نباشی لحظه ها نمی گذرن
توی سینه بغضمو نمی شکنم
اگه باشی همیشه می خندم
با همه ی بدی ها می جنگم
من می خوام دوست دارم و تو به من بگی
حالا که دوسم داری پس بزن بریم

اگه باشی