شب رخ

شب رخ

شبرخ
شب رخ

شب رخ

شبرخ

دیشب...


دیشب تـا صبــح دسـتانم بـه دنبــال دسـتـانت گریست
 
کـودکانـه تـو را بهـــانه میــــکرد...
 
دیـشب تـا خـــود صبح آغوشم برای آغوشت بغض کــــرد!
 
ساده بگویم دیشب دلم ...
 
دلم بی پروا... هوای بودنت را میــــکرد...!

روزی که

روزی که...

روزی که رفتی فضای خانه ام طوفانی و تار شد. 

 

و ابر های دلم شروع به گریستن کرد. 

 

کاش بودی تا دستانم را در دستان پر مهرت می گذاشتم. 

 

چه وقتها که دوست داشتم باشی و به وجودت ببالم. 

 

امروز پس از سالیان آن جاده را به امید روشنایی می روم که 

 

بار دیگر گرمای محبتت را با تمام عشقم لمس کنم. 

 

باور کن بی تو بودن سخت است 

 

 هنوز هم به تو محتاجم عزیزم....

کاش می دونستی


کاش می دونستی...

کاش می دونستی چقدر دلم بهانه ی تو را میگیره هرروز

کاش می دونستی

چقدر دلم هوای با تو بودن کرده

کاش می دونستی چقدر دلم از این روزهای سرد

بی تو بودن گرفته

کاش می دانستی چقدر دلم برای ضرب آهنگ قدمهایت

گرمی نفسهایت، مهربانی صدایت تنگ شده

کاش می دانستی چقدر دلواپس توام
 

کاش می دانستی چقدرتنهام ، چقدرخسته ام

وچقدربه حضورسبزت محتاجم

وهمیشه ازخودم می پرسم

این همه که من به تو فکرمی کنم

تو هم به من فکرمی کنی؟.... 

 

دلم برای با تو بودن........

دلم برایت تنگ می شود

 گرچه اینجا نیستی

 

هر جا می روم

یا هر کار می کنم


صورت تو را در خیال می بینم

و دلم برایت تنگ می شود

 

دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ می شود

دلم برای همه چیز نشان دادن به تو تنگ می شود

 

دلم برای چشم هایمان تنگ می شود که
 
پنهانی به هم دل می دادند

 

دلم برای نوازشت تنگ می شود

 دلم برای هیجانی که با هم داشتیم تنگ می شود

دلم برای همه چیزهایی که با هم سهیم بودیم تنگ می شود

 

دلتنگی برای تو را دوست ندارم

احساس سرد و تنهایی است

 

کاش می توانستم با تو باشم

همین حالا

 

تا گرمای عشق ما

 نوروز را گرم و زیبا کند

 

بدون تو نوروزی ندارم 

 

این بهار 

 

تنها خوشم به یاد نوروز های گذشته 

 به یاد آن نگاه های عاشقانه 

 

اما چون نمی توانم

 همین حالا با تو باشم 

 

 ناچارم به رویای زمانی که

 دوباره با هم خواهیم بود

 قانع باشم.

 

سر به هوا نیستــــم

امــــا

 

همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم

حال عجیبـــی ست


دیدن ِ همان آسمان که

 

شاید “تـــــو”

دقایقی پیش

 

به آن نگاه کـــرده ای…!!!

تنها بگو.....

تنها بگو.....

حرفهایم…  

 

دلخوریهایم… 

 

 وتمام اشکهای من… 

 

 بماند برای بعد ...

 

 تنها به من بگو با او چگونه میگذرد که بامن نمیگذشت ؟؟؟؟؟؟

برگرد

برگــــرد ...

برگــــرد ....

 

یـــادت را جــــا گــــذاشـــته ای....

 

نمی خــــواهم عمـــری به ایـــن امیـــد باشـــم کـــه

 

روزی بـــرای بردنـــش برمی گــــردی!!!

بی وفا


بی وفا...

یه وقــــتایی که دلت گـرفته..
 

بغض داری..
 

آروم نـیستی !
 

دلت بـــراش تـنگ شده..
 

حـوصله ی هـیـچـکسو نـداری !
 

به یــاد لحظه ای بیوفت کـه :
 

اون هــمه ی بی قـراری هــایِ تـو رو دیـــد..
 

امـّـا ؛
 

چـشمـاشـو بست و رفــت !