بعضی آدم ها بوی خوب دارند
حتی وقتی دورند
دلت که براشون تنگ می شه
بوی خوبشون تو ذهنت می پیچه
و اونقذر ذلت هواشونو می کنه
که دوست داری محکم بغلشون کنی..................
من مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام , کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
بی گاه ،
دلت تنـــگ می شـود
خـــرد می شود
ویـــران می شـود
بی آنکه حتی دلیلش را بدانی
می گوینــد :
دل بہ « دل » راه دارد . . .
حتما دل عـــزیــــزی
این چنیــن بارانـــــی است!
باز هم یک غروبِ رنگین است
پیکر عصر زهرآگین است
لحظههایی بدونِ بودن تو
لحظههایی که سرد و سنگین است
نیستی تا تسلیام باشی!
و چه قدر آفتاب خونین است
منم ویک غروب پاییزی
و غزل حس وحال دیرین است
درک این عصر در هجوم غزل؛
این غروب ای خدا چه غمگین است
خـیـلـی سـخـته
دلـت بـودنـش رو بـخـواد
. . .
ولـی بـه نـبـودنـش عـادت کـنـی !
بـعـضی " آه " هــا را...
هـر چـــقدر هــم کــه از تـــه دل بکشـــی..
بــــاز هـــم ســــینه ات خالـــــی نمـــی شــــود...
امـــــروز ســـینه ی مـــن پــــر اسـت از آن " آه " هـــا...
همـــه میتونن اسمت رو صدا کنن،
دو وقــت دلــم مــی گــیــرد ...
یکــی وقتــی بــا "بــــلــــه" جــواب مــی دهــی
یــکــی وقــتــی "شــــمــــا" صــدایم مــی کــنــی ..!!!
چــگــونه صــدایــت کنــم کـه بــا "جــــانــم" جــواب دهــی؟
و "تــــو" صــدایــم کــنــی؟!!
پسری با پدرش در رختخواب درد ودل می کرد با چشمی پر آب
گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم توی سر
روی دستت باد کردم ای پدر
سن من از 32 افزون شده
دل میان سینه غرق خون شده
هیچکس لیلای این مجنون نشد
همسری از بهر من مفتون نشد
غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته
پدرش چون حرف هایش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت
پسرم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن
این همه دختر یکی را تور کن
گفت آن دم :پدر محبوب من
ای رفیق مهربان و خوب من
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر دختران
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر
با سه تا شان رفته بودیم سینما
بگذریم از ما بقیه ماجرا
یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید
آزیتای حاج قلی اصغر شله
یک زمانی عاشقش گشتم بله
بعد اوهم یار من آن یاس بود
دختری زیبا و پر احساس بود
بعد از این احساسی پر ادعا
شد رفیق من کمی هم المیرا
بعد او هم عاشق مینا شدم
بعد مینا عاشق تینا شدم
بعد تینا عاشق سارا شدم
بعد سارا عاشق لعیا شدم
پدرش آمد میان حرف او
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو
گرچه من هم در زمان بی زنی
روز و شب بودم به فکر یک زنی
لیک جز آنکه بداری مادری
دل نمی دادم به هر جور دختری
خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
واقعا ً که پوز بابا را زدی
نبودن هایت آنقدر زیاد شده اند
که هر رهگذری را شبیه تو می بینم !!
نمی دانم غریبـه ها ” تـو ” شده اند
یا تو ” غریبـه” ؟؟!!
خوابیدن میان دستان تو
بیدار شدن روبه روی چشمان تو
دیدن لبخند هر روزه ی تو
گرفتن دستان گرم تو
سر بر بازوی تو نهادن
سرت را به سینه فشردن
راه رفتن بازو به بازو کنار نگاه تو
این است تنها آرزوی من , رویای همه ی شبهای من
همیشه بـاید کسی باشدکه معنی سه نقطه های انتهای جمله هایت را بفهمد
همیشه بـاید کسی باشد
تا بغضهایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد
بـاید کسی باشد
که وقتی صدایت لرزید بفهمد
کسی بـاشد
که اگر سکوت کردی ، بفهمد...
که اگر بهانهگیـر شدی بفهمد
کسی بـاشد
که اگر سردرد را بهـانه آوردی برای رفتن و نبودن
بفهمد به توجهش احتیاج داری
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم
اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردی
اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی
اگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من
اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من
نگـاه کن
چگونه روزها از پـی هـم می آیند و می رونـد
آهسته رو به پایانـم
اما چنان غرق زندگی که گویا ایـن راه را پایـانی نیست
عادت کـرده ام
به تنهــایی
به نگفتــن
به ندیـدن
خــواب هـایـم بــوی تن تــو را مـی دهــد
نـکنـد آن دورتــر هـا
نـیـمـه شـب در آغــوشـم مـی گـیــــری !
بعضی آدم ها بوی خوب دارند
حتی وقتی دورند
دلت که براشون تنگ می شه
بوی خوبشون تو ذهنت می پیچه
و اونقذر ذلت هواشونو می کنه
که دوست داری محکم بغلشون کنی..................
سکوتم معنی شب بود...
صدایم معنی مبهم.
در این ابهام سرگردان...
چه بهتر ساکت و آرام.
چه بهتر گنگ و بی منظور...
چه آسان آرزوهایم...
به پشت سینه معدوم.
همیشه هر وقت یاد زمستون میکنم یاد سفیدی برفش می افتم
وقتی هم که فصلش از راه میرسه
یه انتظار کودکانه سراسر وجودم رو می گیره
انتظار باریدن برف
همیشه وقتی اولین برف زمستون زمین رو سفید می کنه یه شادی خاص که من و یاد
دنیای کودکیم میندازه وجودم رو لبریز از خودش می کنه دویدن روی برف و طنینی که آرامش رو
به همراه داره . باریدن برف غیر از شوق ساختن یه آدم برفی یا بازی باگلوله های برفی یه شوق
دیگه هم واسم داره که از بقیه لذت بخش تره اونم این که وقت باریدن برف سرم و رو به آسمون
کنم و محو رسیدن دونه های برف به زمین بشم وتصویر اونو توی تک تک دونهاش ببینم که به روی
صورتم می نشینه و آرامشم میده
از تنگنای محبس تاریکی
میان باز ها ، یک باز تنهاست
در اوج قله بی آواز تنهاست
کبوتر با کبوتر هم غریبست
کبوتر با کبوتر، باز تنهاست
از پاییز متنفرم
چرا که بی صدا می آید ، همانند تمام حوادث زشت
رنگ زرد و بیمار برگ هایش چشمانم را می زند.
خورد شدن برگهای خشک شده خوردم میکند
بارانی که هیچ از ترنم و ترحم بهاری نمیداند
حس بدیست ...برگی که دو فصل
با درخت عاشقی میکند اینگونه ترک میشود.
از پاییز متنفرم
از زجرکش شدنش ، از خورد شدنش ،
از شلاق های سیل آسای آسمانش
از اسیر شدن تمام برگها به دست
تند باد سرد و بی مروتش
تو به آن می ارزی که به تو تکیه کنم
که تو این روزها با فکر بودنت زندگی رو به کام خودم شیرین کنم
کـوچـولـوهـای مـوفـرفـری ایـرانـی | |||
گاهی باید بی رحم بود! نه با دوست... نه با دشمن!
بلکه با خودت!
و چه بزرگت می کند آن سیلی که خودت می خوابانی توی صورت خودت !
از آدم ها دلگیرم
که گرم میبوسند و دعوت میکنند
سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنن...
این روزها
اینگونه ام
فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
اما ...، شکست خورد
نصرت رحمانی
هنوز هم مرا به جان "تـــو" قسم مى دهند
مى بینى
تنها من نیستم که رفتنت را باور نمى کنم ...!
تو خیلی وقته خودتو فروختی ، فقط چون پول نگرفتی ، نفهمیدی ...
انقد تو زندگیش سختی کشیده بود که دفعه اولی که باهاش قهر کردم اسمس داد :
از این بدترهاش سرم اومده...! ولی لذت ناز کردنو ازت نمی گیرم ، حاضر شو دارم میام دنبالت...
اگر روزی رسیدی که من نبودم
تمام وصیتم به تو این است
" خوب بمان "
از آن خوب هایی که من عاشقش بودم .... !!
نجار ها هم کورند ، هنوز تخت دو نفره می سازند ...
نمی بنینند همه تنهاییم ..!
حتی آنهایی که دو نفره می خوابند ...!
همیــشه تو دلــت میگفــتی:
این مــگه باچــند نــفر دوســته که همیــــشه آنلایــنه؟
یه جمــله همــیشه یادت باشــه:
همیــشه آنلایــن تــرین ها تنــــهاترینــــند
وفادار تو بودم تا نفس بود
دریغا همنشینت خار و خس بود
دلم را بازگردان
همین جان سوختن بس بود بس بود..
"فریدون مشیری"
اون لحظه که گفتی یکی بهتر از تو پیدا کردم
یاد اون روزایی افتادم که به صد تا بهتر از تو گفتم:
من بهترین رو دارم.....
افسانه ها را رهاکن!
دوری و دوستی کدام است؟؟
فاصله هایند که عشق را میبلعند ...
من اگر نباشم ...! دیگری جایم را پرمیکند.... به همین سادگی!
به نـدرت پیـدا می شن آدمــایی که ... بهشون مـحبت بکنـی و بعـدش پشیـمـون نشـی ..
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید !
دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که
راهشان را گم می کنند ! !
نـــــــه میتوانی خبری دهی
و نــــــــه خبری بگیری !
یک قرار ِ خوب ...
با یک " شام " ... تمام میشود ....
یک قرار ِ عالی ..... با یک " صبـــحانه " .... !
تنهــــا باشی
روز تعطیل باشــــــد
غروبــــ باشد
باران هــــــم ببارد
احســـــــاس میکنی
بلاتکلیــــــف ترین آدم دنیـا هستی
چه قانون ناعادلانه ای
برای شروع یک رابطه هر دو طرف باید بخواهند
ولی برای تمام شدنش همین که یک نفر بخواهد کافیست .../
مادر "
مرا ببخش
درد بدنم بهانه بود !
.
.
.......
کسی رهایم کرده که صدای بلند گریه ام
..
...
اشک هایت را در آورد
وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.
مهربانم خوب یاد قلبت باشد، یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند
با تو
تک و تنها به تو می اندیشد
و ... دلش از دوری تو دلگیر است
...
مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد، یک نفر هست که
چشمش به رهت دوخته بر در مانده
و شب و روز دعایش این است زیر این
سقف بلند، هر کجایی هستی، به
سلامت باشی
و دلت همواره، محو شادی و تبسم
باشد ...
مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد یک نفر هست که
دنیایش را
همه ی هستی و رویایش را، به
شکوفایی احساس تو پیوند زده
و دلش می خواهد، لحظه ها را با
تو، به خدا بسپارد...
مهربانم ای خوب!
یک نفر هست که با تو تک و تنها،
با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور!
پر احساس و خیال است و سرور!
مهربانم ! این بار، یاد قلبت باشد
یک نفر هست که با تو به خداوند
جهان نزدیک است
و به یادت هر صبح، گونه سبز اقاقی
ها را
از ته قلب و دلش می بوسد و دعا می
کند این بار که تو
با دلی سبز و پر از آرامش، راهی
خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید به شب
معجزه و آبی فردا برسی
هیچ وقت این دو جمله رو نگو :
١)ازت متنفرم ٢)دیگه نمیخوام ببینمت
هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو :
١)از خود متشکر ٢)وراج
هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن :
١)پدر ٢)مادر
هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو:
١)نمیتونم ٢)بد شانسم
هیچ وقت این دو تا کارو نکن :
١)دروغ ٢)غیبت
...هیچ وقت این دو تا جمله رو باور نکن :
١)آرامش در اعتیاد ٢)امنیت دور از خانه
همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
١)آرامش با یاد خدا ٢)دعای پدرو مادر
همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
١)دوستای گذشته رو ٢)خاطرات
خوبت رو
همیشه به این دو نفر گوش کن:
١)فرد با تجربه ٢)معلم خوب
همیشه به دو تا چیز دل ببند :
١)صداقت ٢)صمیمیت
سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد
داغ از نوعی که من دیدم تو را دق می دهد
«او» که اخمت را گرفت و خنده تقدیم تو کرد
آه را می گیرد از من جاش هق هق می دهد
برگ هایم ریخت بر روی زمین؛ یعنی درخت
خود به مرگ خویشتن رای موافق می دهد
چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی
چشمهایم پاسخت را مثل سابق می دهد
زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس ؟
دومی ! چون اولی دارد مرا دق می دهد
عاقبت تعریف کردن مرد از زن
مرد: عزیزم از وقتی میری ورزش هیکلت خیلی قشنگ
شده!
زن: از اولشم هیکلم قشنـــــــــــــــــگ بووووووود!
مرد: اون که ۱۰۰%… هیکلت همیشه قشنگ بوده...
اصلاً من هیکلت رو روز اول دیدم خیلی خوشم اومد…!
زن : یعنی به خاطر هیکلم، فقط با من ازدواج کردی ؟
خیلی هیــــــــــــــزی!
مرد: نه عزیزم، عاشق اخلاقت شدم که باهات دوست شدم...
هیکلت واسم مهم نبود!
زن: یعنی چی؟!
پس این همه ورزش میرم، برای کی میرم برا عمم؟!
هیکلم برات مهم نیست؟!!
مرد: عزیزم، موقع دوست شدن مهم نبود، الان که هست...!
زن: یعنی الان میرم ورزش، برات بی اهمیت میشم؟!!
مرد: فدات شم، قربونت بشم، همه چیزت، تمام وجودت، همه
خصوصیاتت، برام مهمه!
زن : یعنی باید همه خصوصیات خوب رو داشته باشم که
دوستم داشته باشی؟
خیلی نامردی…
چیه پای کسی درمیونه؟؟!!
مرد: بابا، جان مادرت بیخیال شو، چه غلطی کردیم
تعریفتو کردیماااا؟؟!!
زن: دیدی... دیدی...
پس از اول درست حدس زدم که یه ریگی تو کفشته که داری
ازم تعریف می کنی؟!
برو از جلو چشام دور شو...
یه چند ساعت نمی خوام قیافتو ببینم...