آسمان ابری و دلگرفته است ، دلم نیز مانند آسمان شده.
حال و هوای تنهایی به سراغم آمده و مثل همیشه چشمانم بهانه تو را میگیرند.
میخواهم چند خطی از تو بنویسم ، اما قطره های اشکم بر روی صفحه کاغذ ریخته است و قلمم بر روی کاغذ خیس نمی نویسد.
دلم خیلی گرفته است ، یک عالمه درد دل دارم ، نمیدانم چگونه دلم را خالی کنم.
میخواهم از غصه ها و دلتنگی ها رها شوم اما نمیتوانم.
خانه سوت و کور است ، آسمان همچنان مانند من بغض کرده.
همچنان که در گوشه ای از اتاق در این خانه سوت و کور و دلگرفته نشسته ام ،
سرم را بر روی زانوهایم گذاشته ام و اشک میریزم. به یادم آمد آن لحظه که تو
در کنارم بودی و سرم را بر روی شانه های مهربان تو میگذاشتم و اشک شوق
میریختم.
حالا تو نیستی ، و من تنها با غم هایم مانده ام.
کاش قدر آن لحظاتی که در کنارت بودم را میدانستم ، هیچگاه این چنین لحظه ای که اینگونه به غم بشینم را تصور نمیکردم.
قلبم مثل گذشته تند تند نمیزند ، و مثل گذشته به انتظار شنیدن صدایت لحظه شماری نمیکند.
قلب شکسته ام نیز حال و هوای غریبی دارد.
شب و روز برایم معنایی ندارد ، شبهایم تیره و تار است و روزهایم نیز مثل شبها.
دیگر زندگی برایم زیبا نیست ، تنها تو زیبا بود که رهایم کردی.
اگر ابرهای سیاه سرگردان قلب آسمان آبی را فرا گرفته اند ، درد نبودنت در کنارم همچو ابرهای سیاه آسمان قلب مرا فرا گرفته است.
فکرم از یادت بیرون نمیرود، دلم هوایت کرده است ، و همچنان از غم نبودنت اشک میریزم.