شب رخ

شب رخ

شبرخ
شب رخ

شب رخ

شبرخ

حس تنهایی من


این همه سرخ و سفید
این همه 
آبی و سبز
این همه 
زرد و بنفش
این همه رنگ ....
که اندازۀ غمهای منست

و چقدر مسخره است
خنده های ته دل
شادی های شب عید

وچقدر تکراریست
صبح و بیدار شدن
خسته و زار شدن

باز هم خوردن و خواب
خواندن شعر و کتاب

من چقدر دلزده ام!
زینهمه فکر شتاب

که برو دیرت شد
گل چه می خواهد ؟ آب

و چقدر مثل من است
آفتاب سر ظهر
سوختن با تر و خشک
عطش تشنگی و....
باز کوبیدن مشت

مشت بر هرچه که هست
مشت بر آب و درخت

مشت برباد که باد
آمد و پنجره را
مشت کوبید و شکست

مشت بر خاطره ها
مشت بر حرف دروغ

آه ! من بیزارم
از خیابان شلوغ

و چقدر رنگ شب است
حس تنهایی من
که چنین تاریک است
این همه راه؛ ولی
راه من باریک است

حس تنهایی من
مثل تنهایی من
به خدا نزدیک است

من فقط منتظر حادثه ام
.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد