شب رخ

شب رخ

شبرخ
شب رخ

شب رخ

شبرخ

این شعر

این شعر رابرای تومی گویم، در یک غروب تشنه تابستان، در نیمه های این ره شوم آغار، رد کهنه گور این غم بی پایان، این آخرین ترانه لالائیست، در پای گاهواره خواب تو، باشد که تا بانگ وحشی این فریاد، پیچد در آسمان شباب تو، بگذار سایه من سرگردان، از سایه تو دور و جدا باشد، روزی بهم رسیم که گر باشد، کس بین ما نه غیر خدا باشد، من تکیه داده ام به دری تاریک، پیشانی ک فشرده به دردم را، انگشتهای نارک و سردم را...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد