همه
قراردادها را روی کاغذ بی جان نمی نویسند ،
بعضی از
قراردادها وعهد ها را روی قلب می نویسند ...
حواست به این
عهد های غیر کاغذی، بیشتر باشد
شکستنشان
یک آدم را می
شکند . . .
من او را رها کردم
تا او خود را در یابد
و چقدر سخت است عزیزترینت را رها کنی
اما من انقدر او را دوست دارم
که او را رها میخواهم برای همیشه
رها از تمامی بندهاوزنجیرها
هر چند او هیچگاه در بند من گرفتار نبود
چرا که من خود اینگونه خواستم
و هیچگاه بخاطر همیشه بودن با او برای او بندی نساختم
اما او .......
در بند خود گرفتار بود ....
ای کاش از خود رها شود
همانگونه که من با او از بند خود رها شدم
گاه گاه به یادت غزلی میخوانم
تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست
خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند
خوب من . با همه خوبان حساب تو جداست
خم شده ام
آیا طوفان از بالای سرم عبور خواهد کرد ؟
چشم هایم نمی دانند
< نگاه در دیدگان من خاموش می شود >
آیا دوباره
دیده خواهم شد ؟
ریشه هایم چندی است
به اعماق جهنم رسیده اند
آیا می توانم شاخه هایم را
هنــــــــــــــــوز
با فریب هرس بیازارم ؟؟؟؟
انتها چگونه آغاز می شود ؟
چگونه از یاد می بریم
سالها پیش اندکی زندگی کردیم !!!
میدونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت فکر کنی اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ولی چند لحظه بعد شوری اشکهای لعنتی شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند
تــو مــال منـی
خــودم کشــفـت کـردهـ ام
تــو بـا مـن می خـنـدی
بــا مـن گـریـهـ می کـنـی
درد دلــت را بـهـ مـن می گـویـی
دیـــــوانـــــهــــ !
دلـــت بـــرای مـــن تــنــگ می شــــود
ضـــربـان قـلـبـت بـا مـــن بـالا مـی رود
بــا ســــــکـوتم، بــا صـــدایــم
بــا حـضـــورم، بـــا غــیـبـتم ..
تــو مــال منـی
ایــن بــلاها را خـــودم ســرت آوردم
بـــهـ مــن می گویی دوســـتـت دارم
و دوســـت داری آن را از زبان مــــن فـقـط "مـــن" بشــنـوی
بــرای کــهـ مــی تــوانـی مـثـل بــچـهـ هــا خــودت را لـــــوس کنی،
نــازت را بـخـرد ، و بــهـ تـــو دـست نـزنـد ؟
چــهـ کســی بـا یـک کـلـمـهـ ، بــا یــک نــگـاهــ ، دلــت را می ریــزد ؟
بــعــد خــودش جــمــع می کند و ســـر جــایــش مــی گذارد ؟
چــهـ کســی احســاسـت را تـر و خشـک می کند ؟
اشــکـت را درمــی آورد ، بــعـد پــاک مــی کـنـد ؟
چــهـ کــســی پــیــش از آن کـهـ حــرفت را شـــروع کنی تا تــهـ آن را نـفــس می کشد؟
دیـــــوانـــــهــــ !
مــن زحمتت را کشــیـدهـ ام تــا بـفـهـمی هــــنـوز مــی توانی انـتـظار بکشـی
تــپـش قـلـب بگیری ، عـــاشــــق شوی
تــو حــق نداری خـــودت را از مــن و مـــن را از خــودت بگیری
تــو حــق نداری " خــودت " را از خــودت بگیری
مــن شــکایت مــی کنــم از طــرف هــر دویـمان از تـو بـه تــو
چــهـ کســی قـلـب مـــرا آب و جــارو مــی کند
دانــهــ مـی پاشد تا کـلـمـات مثل کبوتر از ســر و کول مـن بالا بروند ؟
چـهـ کسـی همـان بلاهایی که مــن سـر تـو آوردم ســر مــن آوردهـ ؟
مــن مـــال تـــــــوام دیـــــوانـــــهــــ !
زحــمتــم را کشــیــدهـ ای
کشـــفم کردهـ ای
دســــتت را بهـ مــن بدهـ
دنیا هم که از آن تو باشد
تا زمانی که درون قلب یک زن جایی نداشته باشی
تا درون آوازهای عاشقانه زنی زندگی نکنی
و سهمی از دلشوره های زنی نداشته باشی فقیرترین مردی ...!
دلم لک زده تو رو سفت بغل کنم ....
بذاری ازت گله کنم .....
از همه این کابوسهایی که چشم تورو دور دیدن و آزارم دادن ..... گریـــــــــه کنم و تو اشکامو پاک کنی .....
دلتنگی هام رو بهونه کنم .....
تمام نفســـــــــــــــــم رو پر کنم .....
از عطر مــهربونـیاتــــ و آروم بگیرم
شب ها که می خوابم
هزاربار به جانم قسم می دهم که بازنگردد
آخر صبح هایی که تو نباشی چه معنایی دارد؟
گیرم که جان هم باشد،
گیرم که بیدار شدم و صبحانه خوردم،
تو کجای مرزهای دلم را فتح کرده ای؟
کجای دریای قلبم را نوردیده ای؟
تو کدام جزیره ام را به نامت
تسخیر کرده ای؟
که این چنین بی هویت مانده ام
هیچکس از ارتفاع نمی ترسد ... همه از سقوط می ترسند
هیچکس از بازی نمی ترسد ... همه از باخت می ترسند
هیچکس از تاریکی نمی ترسد ... همه از آنچه که در آن است
می ترسند
هیچکس از جمله ی " من دوستت دارم " نمی ترسد ... همه از
واکنش به این جمله می ترسند
مرزهای سکوت... من از گوشه ی این تنهایی به سکوتی خیره شده ام که مرزهای آن تمام دنیای مرا فرا گرفته است شاید وقتی جایی کسی زمانی آرزو داشت این مرزها را پشت سر گذارد این سکوت را بشکند نمی دانم شاید...........
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ... !
همه
قراردادها را روی کاغذ بی جان نمی نویسند ،
بعضی از
قراردادها وعهد ها را روی قلب می نویسند ...
حواست به این
عهد های غیر کاغذی، بیشتر باشد
شکستنشان
یک آدم را می
شکند . . .
خدایا دلم تنگ است
دل تنگ کسی که بودنم را احساس نکرد
کسی که دلتنگ دیگریست
و دلش به نگاه دیگری لرزید
خدایا به حرمت صفای دلت ؛ کمی آرامم کن
کمی نوازشم کن ؛ تا مرهمی بر دل تنگم شود
خدایا دستان سردم را در دست بگیر
و باران چشمان بی پایانم را آرام کن
قدرتی برای ادامه تنهایی هایم عطا کن
خدایا دل او را تا ابد شاد
و رنگ زندگیش را پر از آرامش نگاه دار
وقتی که تو نیستی
با سبد سبد دلتنگی چه کنم؟
انگار با نبودنت
نام رنگ می بازد
دیگر نمی خواهم کسی را صدا بزنم ..
کسـی بــوی ِ تنـت را بگیــرد
نغمــه ِ دلـت را بشنــود
و تو خــو بگیــری به مـــآنـدنـش!!!
چـه احســآس ِخـط خطــی و مبـهـمـ یسـت!
ایــن عــآشقــآنـه هــآی مــن …
همه راستـــــ می گفتند
تو کـــجا من کـــجا؟؟؟؟!!!!!
باید هی رنگ عوض کنی،،،، تا دوستت داشته باشن،،،
باید دروغ بگی ،،،، تا همیشه تو فکرت باشن،،،
اگر ساده ای ،،،اگر باوفایی،،،اگر یک رنگی،،،همیشه تنهایی،،،چقدر هم تنها...!!!